حکایتها
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
حکایتها
نوشته شده در یک شنبه 17 مرداد 1395
بازدید : 563
نویسنده : علی رضا عصاری شهری

حکایت (سائل و مرد ثروتمند)

 

روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت و زن را نیز طلاق داد. زن با مرد دیگرى ازدواج نمود. از اتفاقات عجیب آن که، روزى آن زن با شوهر دوّم مشغول غذا خوردن و از جمله مرغ بریان بود که فقیرى بر درب خانه خوراک خواست. مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر. وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد، دید گویا او را دیده است، دقّت کرد، سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر اوّلش بود که به این روز افتاده بود. گریه اش گرفت و برگشت.
شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد: شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم کرد. مرد گفت: خدا گواه است آن سائل من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده ام نمى خواهم کسى از در خانه ام محروم برود.

 



نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: